وقتی ماه کامل شد پارت ۶
رفتم پایین که یک زن که نه پیر بود نه جوون اومد و سرم داد زد
«چرا اینقدر دیر از خواب پا شدی
+ببخشید ولی من داشتم کمک آقا می کردم
«چون روز اولت هست بهت سخت نمی گیرم از فردا ساعت۷باید پایین پیش بقیه خدمتکار ها باشی الانم برو تو آشپز خونه کمک شون بده تا میز رو بچینن
+چشم
بعد از اینکه میز رو چیدیم باید صف درست می کردیم و منتظر می موندیم تک تک اعضای خانواده بیان و صبحانه بخورن هیچ کدومشون رو نمی شناسم به غیر از پدر بزرگ این خونه حتی اسم اون پسره رو هم نمی دونم چون همیشه بهش می گفتن آقای پارک که همون پسره اومد پایین یک لحظه چشم تو چشم شدیم که خجالت کشیدم و سرم و انداختم پایین بعد از اینکه تموم کردن میز و جمع کردم و ظرف هارو شستم و آشپز خونه رو تمیز کردم و دیگه کار من تموم شد برای همین رفتم از توی اتاقم یک کتاب برداشتم و رفتم توی حیاط و روی چمن ها نشستم و شروع کردم به خواندن کتاب بعدش فهمیدم روبه روی بالکن اتاق اون پسره نشستم ولی اهمیتی ندادم و شروع کردم دوباره به خواندن کتاب
نیم ساعت گذشت و سرم و آوردم بالا که اون پسره از بالاکن داره نگاهم میکنه و سیگار می کشه خیلی هم بد داشت نگام می کرد انگار ارث باباش و خوردم نگاهش خیلی روم سنگین شد و معذب شدم و پاشدم رفتم داشتم از پله ها می رفتم بالا که یک دختره جلومو گرفت
۰تو ا/ت هستی ؟
+بله
۰می خام باهات حرف بزنم
+چشم
دختر خوشگلی بود ولی بهش نمی خورد خدمتکار باشه
۰من آنا هستم خواهر جیمین
+جیمین کی؟
۰همون پسره که امروز رفتی تو اتاقش
+تو از کجا می دونی
۰کل روزتورو زیر نظر داشتم
«چرا اینقدر دیر از خواب پا شدی
+ببخشید ولی من داشتم کمک آقا می کردم
«چون روز اولت هست بهت سخت نمی گیرم از فردا ساعت۷باید پایین پیش بقیه خدمتکار ها باشی الانم برو تو آشپز خونه کمک شون بده تا میز رو بچینن
+چشم
بعد از اینکه میز رو چیدیم باید صف درست می کردیم و منتظر می موندیم تک تک اعضای خانواده بیان و صبحانه بخورن هیچ کدومشون رو نمی شناسم به غیر از پدر بزرگ این خونه حتی اسم اون پسره رو هم نمی دونم چون همیشه بهش می گفتن آقای پارک که همون پسره اومد پایین یک لحظه چشم تو چشم شدیم که خجالت کشیدم و سرم و انداختم پایین بعد از اینکه تموم کردن میز و جمع کردم و ظرف هارو شستم و آشپز خونه رو تمیز کردم و دیگه کار من تموم شد برای همین رفتم از توی اتاقم یک کتاب برداشتم و رفتم توی حیاط و روی چمن ها نشستم و شروع کردم به خواندن کتاب بعدش فهمیدم روبه روی بالکن اتاق اون پسره نشستم ولی اهمیتی ندادم و شروع کردم دوباره به خواندن کتاب
نیم ساعت گذشت و سرم و آوردم بالا که اون پسره از بالاکن داره نگاهم میکنه و سیگار می کشه خیلی هم بد داشت نگام می کرد انگار ارث باباش و خوردم نگاهش خیلی روم سنگین شد و معذب شدم و پاشدم رفتم داشتم از پله ها می رفتم بالا که یک دختره جلومو گرفت
۰تو ا/ت هستی ؟
+بله
۰می خام باهات حرف بزنم
+چشم
دختر خوشگلی بود ولی بهش نمی خورد خدمتکار باشه
۰من آنا هستم خواهر جیمین
+جیمین کی؟
۰همون پسره که امروز رفتی تو اتاقش
+تو از کجا می دونی
۰کل روزتورو زیر نظر داشتم
- ۶.۳k
- ۰۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط